کمپوت آلبالو می خوایم رب گوجه فرنگی درمیاد، رب میخوایم کمپوت گلابی در میاد...!
شادی روح پشتیبانان رزمندگان صلوات
یکی از بچه ها ظرف آب رو برداشت و شروع کرد به سقایت: هر که تشنه است بگوید یاحسین!
من از همه جا بی خبر بلند گفتم یاحسین. گفت بلندشو بیا!
این لیوان اینم پارچ امام حسین(ع) شاگرد تنبل نمیخواد برو آب بیار بده بچه ها
"شادی سیدالشهدا صلوات"
وضع غذا که بهم میریخت، دعاها سوزناک تر می شد:
اللهم ارزقنا پلویی، تحته کبابا و فوقه کره، یمینی دوغا و یساری شربتا، مع خربزه!
فریاد میزدن آآآآآآآآآآمین!
وقت ناهار بود و ماشین غذا رو هم عراق زده بود. هر کسی یه گوشه زانوی غم بغل گرفته بود.
شعار اون روز ما این بود: بخورید و بیاشامید اگر به دست آوردید!
"شادی شهدای تدارکات صلوات"
سید روی تاب بود و ما هم هرچی تونستیم هل میدادیم،حسابی میترسید.
در همین لحظه خمپاره زدن. هر دو شیرجه زدیم زمین؛
سیدم از ارتفاع سه متری خودشو انداخت پایین! کف دست و زانوهاش آسیب دیده بود و ناله می کرد خمپاره
خورده بودم کمتر آسیب میدیدم!
"شادی روح شهدای سید صلوات"
وقتی زود و تند آماده می شدند، می گفت بریم؟
اونهایی که می دانستند می گفتند برو بریم.
اما تازه واردها با تعجب می پرسیدند کجا؟
اونوقت همه در جوابش می گفتند: قربون امام!
"شادی روح امام صلوات"
در ارتفاعات، قاطر حکم تفنگ رو داشت. بچه ها خسته که می شدند میگفتند: راه برو حیوان، مزدت محفوظ است،
ان شالله تو هم با ذوالجناح محشور میشوی.
"شادی شهدای شمال غرب صلوات"
وقتی عملیات لو میرفت و عقب نشینی می کردیم اگه در راه برگشت می پرسیدند چی شد نرفته برگشتید؟
آب و هواش بهتون نساخت یا آتیشش؟
جواب میدادیم نه بابا! تا مرز هم رفتیم، خاک عراق شوره زاره و قابل کشت نبود! برگشتیم.
صلوات
میگفت: چون صدام جنگ را بر ما تحمیل کرده،
پس باید خرج ما را هم بپردازد! اسلحه، پوتین، فشنگهایش و... همه مایحتاجش رو از اموال دشمن تامین کرده بود!
شادی روحش صلوات
یکسره مشغول عبادت بود. عنوان سربندش"یا زیارت یا شهادت"بود.
داوطلب پاکسازی میدان مین میشد اسمش در نمیومد.
خط مقدم میرفت، تو عملیات و ... فایده نداشت آخر جنگ بچه ها روی یک پارچه نوشته بودند کمک کنید،
روی دست خدا باد کرده، دعا کنید تیر غیب بخورد و شهید شود.
شادی روح شهدا صلوات
اگر کسی از سر ناچاری دو مرتبه پشت سر هم مرخصی میرفت، وقتی پایش می رسید به گردان هر کسی یه چیزی بارش می کرد.
-فلانی معلوم هست کجایی؟
-تو خط تهران - اندیمشک کار می کنی؟!
بعضیا هم میگفتند با دو روز مرخصی اومده جبهه چکارش دارید؟!
یاد شهید یاد ولایت می آورد
بیهوده نیست یاد شهیدان نمی کنند
خمپاره خورده بود تدارکات و تدارکاتچی بیچاره هم نقش زمین..
بچه ها هم مثل مغولها حمله کردند به خوراکیها و هرکس هرچی تونست خورد یا برد از فرداش شعار میدادن:
جنگ جنگ تا پیروزی صدام بزن جای دیروزی!
شادی روح شهدای پشتیبانی صلوات
هر وقت دلتنگ بزهایش میشد میرفت توی سنگر مع مع میکرد.
یه شب هفت تا عراقی با شنیدن صدا بز طمع کرده بودند کباب بخورند.
هر هفت نفر رو اسیر کرده بود و آورده بود عقب. میگفت چوپانی همین چیزهایش خوبه دیگه!
شادی روح شهدای کارگر صلوات
فرمانده با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ گفتیم دشمن
کی ناراضیه؟ -دشمن
کی سردشه؟ -باصدای بلند گفتیم دشمن
بعدگفت: خدا خیرتون بده حالا که سردتون نیست می خواستم بگم که پتو کم بود به گردان ما نرسید!!!
شادی روح شهدای غرب کشور صلوات
احوال پرسی هاشون هم با آدمیزاد فرق داشت!
-چطوری یا نه؟
خوب بودی بدتر شدی؟
-الحمدلله، تو چطوری؟
سرت درد می کرد پات خوب شد؟!
آسمونی بودند.
شادی روح شهدا صلوات
گفتم:کجا برادر؟ گفت:بافلانی کار دارم گفتم:سلاحتون رو تحویل بدید، برید گفت:الله اکبر گفتم:یعنی چی؟ گفت:
ما مسلح به الله اکبریم بر صف دشمنان...
تو منطقه بیماری گال شایع شده بود. هر کی می گرفت قرنطینه می شد. شب بود، هوا هم سرد، بچه ها توی سنگر خواب بودند. جا نبود. رفتم وسطشان دراز کشیدم. شروع کردم به خاروندن خودم. همه از ترس قرنطینه شدن رفتند بیرون، راحت تا صبح خوابیدم.
"شادی روح شهدا صلوات"
شیفت نگهبانی ما تموم شد و موقع استراحت بود. با نور کم فانوس شروع کردیم به خواندن دعاى کمیل، حسابی هم رفته بودیم تو حال! وقتى تموم شد تازه فهمیدیم شب 5 شنبه است نه جمعه!
"شادی روح مرزبانان شهید صلوات"
"شادی روح مادران شهید صلوات"