موجیم که آسودگی ما عدم ماست....
موجیم که آسودگی ما عدم ماست....

موجیم که آسودگی ما عدم ماست....

طنز/آب نبات!


شلمچه بودیم.از بس که آتش سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت:

«بلدوزرها رو خاموش کنید بزارید داخل سنگرها تا بریم مقّر«
هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود.
تشنه و خسته و کوفته، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.
به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود.
از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال.
یخچال نبود! گلوله‌ی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا.
دویدیم داخل سنگر. سنگر تاریک بود، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر می‌سوخت.
دنبال آب می‌گشتیم که پیر مرادی داد زد:
»
پیدا کردم
و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد.
انگار یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: «آخ جون».و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. می‌خورد که حاج مسلم- پیر مرد مقر- از زیر پتو چیزی گفت
»
کسی به حرفش گوش نداد. مرتضی پارچ رو کشید و چند قُلُپ خورد.«.
به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم.
خلیلیان آخری بود. تَهِ آب رو سر کشید.پارچ آب رو تکون داد و گفت:
»
این که یخ نیست. این چیه؟
حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت:
»
من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست، اما کسی گوش نکرد، منم گفتم گناه دارن بزار بخورن
هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم:
واااااااااااااای!
 
از سنگر دویدیم بیرون. هر کسی یه گوشه‌ای سرشو پایین گرفته بود تا...!
 
که احمد داد زد:
»
مگه چیه! چیز بدی نبود! آب دندونه! اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل آب‌نبات.«.
اصلاً فکر کنید آب انجیر خوردید

 شادی روح شهدای تدارکات صلوات

نظرات 1 + ارسال نظر
الا چهارشنبه 16 بهمن 1392 ساعت 14:47 http://5gere.blohfa.com

خیلی جالب وخوندنی بود والبته آموختنی
سپاس وتشکر بسیار
موفق باشید

سلام
خواهش می کنم
با تشکر از شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.